اسلایدر

السلام علیک یا سلطان خراسان

السلام علیک یا سلطان خراسان
کرامات امام هشتم
قالب وبلاگ

 ای صالحی خوانساری، به نقل از یکی از مراجع تقلید کنونی، گفت: وقتی که فلسفه آن را از وی پرسیدم، در جواب فرمود: 
مدت چهل سال تمام همیشه نماز شب را پشت دربهای بسته حرم مطهر امام رضا علیه السلام می*خواندم و همه روزه هنگامی که دربهای حرم را باز می*کردند،2 اوّلین کسی بودم که قبر مطهر آن حضرت را زیارت می*کردم.
یکبار یک هفته مریض شدم، به طوری که توان رفتن به حرم را نداشتم؛ یک شب از پنجره خانه چشمم به گلدسته های حرم امام رضا علیه السلام افتاد. رو کردم به حرم و عرض کردم: آقا! خودت می*دانی که مدت چهل سال همه 


 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

روزه اوّل زائر تو بودم ولی یک هفته است که مریضم؛ معذرت می*خواهم که نتوانستم به زیارتت بیایم! 


شیخ حبیب اللّه می*گوید: 
یکباره خوابم برد؛ در عالم رؤیا دیدم امام رضا علیه السلام بر روی صندلی نشسته و گل قشنگی در دست دارد و دو خادم جلوی امام ایستاده*اند. امام گل را به دست یکی از خادمین داد و فرمود آن را به من بدهد. همین که گل را به دستم داد، احساس بهبودی کردم. ناگهان از خواب بیدار شدم. اتاق پر از بوی عطر بود و همان دسته گلی که امام در خواب به من داده بود، در دستم بود و کاملاً بهبود یافتم.
بلند شدم طبق معمول همیشه، به جلوی حرم آمده و مشغول عبادت شدم تا اینکه درب حرم باز شد و مثل همیشه، اوّل زائر بودم. بعد از زیارت برای اقامه جماعت به مسجد گوهرشاد رفتم. بعد از نماز دیدم عده ای از بیماران جواب کرده دورم را گرفته و می*گفتند: «شیخ حبیب اللّه! از آن گل که امام علیه السلام به تو داده، به بدن ما بمال تا خوب شویم!» متوجه شدم که این افراد که در جریان نبودند حتماً امام رضا علیه السلام آنها را پیش من فرستاده است. از برگ گل به سر و صورت آنها مالیدم؛ متوجه شدم که بیماری آنها خوب شده، از آن زمان به بعد فقط همین دستم که با آن گل را گرفته بودم، مریضها را شفا می*دهد.
آن مرجع تقلید بزرگوار می*گوید: به شیخ حبیب اللّه گفتم: این گل را امام رضا علیه السلام به یکی از خادمین داد تا آن را به تو بدهد؛ از آن زمان به بعد دستت مریض، شفا می*دهد. اگر خود امام رضا علیه السلام گل را به دستت می*داد، چه کار می*کردی؟ 
یک وقت شیخ حبیب اللّه چهره اش دگرگون شد و فرمود: واللّه اگر امام رضا علیه السلام خودش گل را به دستم می*داد و دست مبارکش با بدنم تماس می*گرفت بعد از آن، مطمئن بودم دستم اگر به مرده می*خورد، آن را زنده می*کرد.


توضیح بنده:قبلا درب های حرم را در هنگام شب می بستند.


برچسب‌ها: یا معین الضعفاء
[ دو شنبه 9 بهمن 1396 ] [ 11:57 ] [ مریم محمدی ] [ ]

 

آرزوی کودک

 

 

تمام حیاط خانه را موکت پهن کرده بودند و بچه‌های هم سن و سال من توی حیاط روی موکت نشسته بودیم و بازی می‌کردیم. داخل اتاق‌ها اما پر بود از مادر و پدرهای بچه‌ها که باصطلاح به دیدن من آمده بودند، اما درد دل‌های ناگفته بسیار با هم داشتند.

ما تازه از سفر مشهد برگشته بودیم و من حالم خوب بود. اینکه می‌گویم حالم خوب بود؛ نکته کوچکی نیست. چرا؟ برایتان می‌گویم.

من الان درست هشت سال سن دارم و در این هشت سال تنها هشت روز است که حالم خوب است. خورد و خوراکم خوب است. خواب و استراحتم به روال است. درد نمی‌کشم. گریه از زندگی‌ام دور است. معنای شادی و بازی و تفزیح را می‌فهمم.

همین‌که امروز ما بچه‌ها روی موکت، توی حیاط نشسته‌ایم و بازی می‌کنیم شاید نخستین بار است که در خانه ما اتفاق می‌افتد. همیشه که اقوام به دیدن ما می‌آمدند یا بچه‌هایشان را با خود نمی‌آوردند و یا اگر می‌آوردند در کنار خود می‌نشاندند و نمی‌گذاشتند به تخت من نزدیک شوند. انگار که من بیماری واگیر داشتم. چقدر حرص می‌خوردم در این مدت از تنهایی و بیماری. یک روز از مادرم پرسیدم: چرا بچه‌ها نمی‌آیند با من صحبت وبازی کنند؟ مادرپنهانی و دور از نگاه من دو قطره اشکی راکه به‌آرامی از گوشه چشمش سرک کشیده بود پاک کرد و آب بینی‌اش را بالا کشید و گفت: رعایت حال تو را می‌کنند. دکتر گفته است نباید دوروبرت شلوغ وپلوغ باشد.

به چشمان مادر که هنوز اثر اشک در آن هویدا بود خیره شدم. فشار اندوه در نگاه محزون و خیسش هویدا بود. چه زجری کشیده مادر در این هشت سال مریضی من؟

زری خودش را به من چسباند و گفت: خوشحالم که می‌توانم کنارت باشم و با تو بازی کنم.

مریم که کمی دورتر نشسته بود و موهای عروسکش را شانه می‌زد، گفت: دیگر صورتت مثل صورت عروسکم زرد نیست.

لبخندی زدم و گفتم: زردی صورتم مال بیماری‌ام بود که رفت.

زری دست دور گردنم انداخت و مرا بوسید و گفت: چی شد که یهو خوب شدی؟

و دخترها یکصدا گفتند: برایمان بگو.

داغی زمین که از آفتاب روز باقی مانده بود، توی پاهایم نفوذ ‌کرد. پاهایم

را جابجا کردم و به دخترها گفتم: می گویند خدا شفا داده است.

مریم پرسید: یعنی چه؟

زری جواب مریم را داد: یعنی خدا خواسته و زهرا را خوب کرده است.

من حرف زری را کامل کردم و گفتم: می گویند خیلی بیمارها وقتی به مشهد می‌آیند و در حرم امام رضا(ع) دخیل می‌بندند، خدا شفایشان می‌دهد.

کبری خودش را جلو کشید و پرسید: تو هم دخیل بستی؟

گفتم: آره. من هم یک‌هفته در حرم دخیل نشسته بودم.

زری پرسید: یعنی چکار می‌کردی؟

لبخندی زدم و گفتم: کاری نمی‌کردم. فقط پشت پنجره فولاد نشسته بودم و از خدا می‌خواستم خوبم کند. بعد ماجرا را برای بچه‌ها چنین تعریف کردم:

مادرم می‌گوید وقتی به دنیا آمدم، بیماری هم همراه من بوده است. میهمانی که هشت سال توی تنم نشسته بود و آزارم می‌داد. آن وقت‌ها پدرم در جنگ بوده است. مادرم می گوید آن‌قدر غصه دوری پدر را خوردم که غم‌ها بر روی تو که در شکمم بودی اثر گذاشت و بیمار شدی. بعد هم شیر غصه به تو دادم که بد و بدترت کرد. من هر روز ضعیفتر می‌شدم و مادرم هر کاری از دستش ساخته بود انجام می‌داد. بیماری‌ام چنان شد که مادر از من قطع امید کرد و به پدر خبر داد تا از جبهه  برگردد و مرا یکبار قبل از مردنم ببیند. پدر بلافاصله از جنگ برگشت و مرا دوباره به بیمارستان و نزد دکتر برد. اما دکترها گفتند کاری از دستشان ساخته نیست.

مادر می گوید وقتی دکتر از معالجه من قطع امید کرد پدرم که هیچوقت گریه‌اش را کسی ندیده بود، با صدای بلند گریست و به دکتر گفت: من نام کودکم را زهرا گذاشتم تا خداوند به حرمت صاحب نامش از او نگهداری کند ولی...

بعد رو به آسمان کرده و گفته بود: خدایا به خودت می‌سپارمش.

من از همان کودکی با اسپری آشنا شدم و هرگاه نفسم بند می‌آمد فوری از آن استفاده می‌کردم. درد و بیماری چنان ضعیف و رنگ باخته‌ام کرده بود که کسی باور نمی‌کرد من به سن مدرسه رسیده‌ام. وقتی برای ثبت نام کلاس اول رفتم مدیر مدرسه نگاهی به من و نگاهی به شناسنامه‌ام کرد و از مادرم پرسید: مطمئن هستید که این شناسنامه مال ایشان است؟

مادرم سرش را پایین انداخت و با شرمندگی گفت: دخترم بیماره. باید در مدرسه مواظبش باشید.

یک روز توی مدرسه حالم بد شد. بچه‌ها توی حیاط مدرسه بازی می‌کردند و من در گوشه‌ای فقط تماشایشان می‌کردم. ناگهان حالم به هم خورد و متوجه شدم اسپری‌ام همراهم نیست. به سمت کلاس دویدم ولی نرسیده به پله‌ها از حال رفتم و به زمین خوردم. بچه‌ها متوجه من شدند و خانم مدیر را خبر کردند. خانم مدیر هم زنگ زده بود و آمبولانس آمده و مرا به بیمارستان رسانده بودند. در آنجا دکتری که مرا معاینه کرده بود به پدرم گفته بود اگر مرا به تهران و نزد دکتر فلانی ببرد، شاید در معالجه‌ام اثربخش باشد.

پدرم زود اسباب سفر را مهیا کرد و راهی تهران شدیم. در راه مادر از پدر خواست اگر حال من بهتر شد، سفری تا مشهد داشته باشیم.  

پدر تا این حرف را از دهان مادرم شنید در فکر فرو رفت و گویی خاطراتی به ذهنش آمد. من روی صندلی عقب ماشین دراز کشیده بودم و چشمانم بسته بود ولی بیدار بودم و صدای گفتگوی آن دو را می‌شنیدم. پدر گفت: من نذری داشتم که یادم رفته ادا کنم. مادر پرسید: نذر چه؟

پدر آهی کشید و گفت: وقتی زهرا را حامله بودی و من در جبهه بودم، نذر کردم اگر فرزندم بدنیا آمد به مشهد و زیارت امام(ع) برویم. الان هشت سال از نذرم گذشته و جنگ و جبهه و بعد بیماری و معالجه زهرا مرا از یادآوری و انجام نذرم بدور کرده است.

مادرم گفت: مدتهاست سفر نرفته‌ایم.  خوب است که بعد از رسیدن به تهران و رفتن به نزد دکتر، سری هم به مشهد بزنیم و زیارتی بکنیم.

پدر لحظاتی در سکوت رفت. بعد گویا تصمیمی گرفت که رو به مادر کرد و گفت: نذر را باید ادا کرد. قبل از رفتن به تهران و نزد دکتر به مشهد می‌رویم. انشااله در بازگشت به تهران و نزد دکتر خواهیم رفت.

تصمیم پدر عملی شد و ما قبل از رسیدن به تهران و از قم راهمان را به سمت مشهد تغییر دادیم. در مشهد به حرم رفتیم و من از دیدن حرم و پرواز کبوتران به وجد آمدم. پشت پنجره فولاد جایی برایم در نظر گرفتند و من در کنار کسان دیگری که برای شفا آنجا آمده بودند، دخیل نشستم و دلم را به خدا دادم.

یک هفته در مشهد بودیم. به حرم انس گرفته بودم و دوست داشتم تمام روز را در صحن بنشینم و به پرواز کبوتران که بر آبی آسمان اوج می‌گرفتند و بر گرد گنبد حرم می‌چرخیدند و بعد بر روی دیوارها و گلدسته و گنبد آرام می‌گرفتند، نگاه کنم. حالم خیلی خوب شده بود و دردی نداشتم. چند روزی بود که از اسپری هم استفاده نکرده بودم. مادر و پدر متوجه حالم نبودند. آن‌ها دائم در نماز و دعا بودند و من می فهمیدم که با گریه و اشک شفای مرا از خدا طلب می کنند.

روز رفتن رسید و ما باید به سمت تهران حرکت می کردیم. پدر اتومبیلش را جلوی صحن حرم پارک کرده بود و من و مادر از حرم بیرون آمدیم تا به سمت ماشین برویم. یک لحظه دختربچه‌ای را دیدم که یک بستنی قیفی در دستش گرفته بود و با ولع لیس می زد. من که از خوردن هر چیز سرد منع شده بودم و حتی آب سرد نمی‌توانستم بخورم و به محض خوردن، حالم به هم می‌خورد و استفراق می‌کردم و از حال می‌رفتم. من که از خوردن خیلی از میوه‌ها و سبزی‌ها محروم بودم و حتی در مهمانی‌ها مادرم غذای مخصوص مرا با خودش می‌آورد تا هوس خوردن غذای مهمانی نکنم، حالا هوسی به جانم افتاده بود که از گفتنش واهمه داشتم. با حسرت به دور شدن دختر نگاه می‌کردم و اشتیاق خوردن بستنی به جانم و کامم نشسته بود. مادر دستم را کشید و گفت: حواست کجاست؟

گفتم: مادر من حالم خوبه.

گفت: امیدوارم که خوب باشی.

دستم را کشید و مرا با خودش به سمت اتومبیل برد که پدر درون آن منتظر ما نشسته بود.

دستم را از دستش بیرون کشیدم و همانجا در پیاده‌رو ایستادم. برگشت و پرسید: چی شده؟ نمی‌آیی؟

در نگاهش خیره شدم و گفتم: من بستنی می خواهم.

در جا خشکش زد. در همه این سال‌ها من چیزی را که برای سلامتم بد بوده است را از او نخواسته بودم. حالا بستنی می‌خواستم که می‌دانستم و می‌دانست برای من سم است.

برگشت دست مرا در میان دستانش گرفت. روبرویم نشست و با نگاه مهربانش در چشمانم خیره شد. من برق اشکی را در نگاهش دیدم. مرا به آغوش کشید و بوسید. گفت: برای دخترم بمیرم که نمی‌تواند آنچه را دوست دارد بخورد. دستم را در جیبم کردم و اسپری‌ام را بیرون آوردم و گفتم: من حالم خوب است. ببین اسپری‌ام پر است. من چند روز است از آن استفاده نکرده‌ان. شما این روزها متوجه من نبودید و چنان سرتان به نماز و دعا مشغول بود که متوجه من نبودید که حالم خوب شده است و نیازی به اسپری ندارم.

مادر دوباره مرا به آغوش کشید و بوسید. بغلم کرد و به سمت ماشین دوید. روی صندلی جلو کنار پدر نشست و مرا روی زانویش گذاشت. رو به پدر کرد و گفت: برو جلوی یک بستنی فروشی نگه‎دار. زهرا هوس بستنی دارد. باید برایش بخری.

پدر با چشمانی متعجب به مادر خیره شد و تا نگاه مطمئن او را دید اتومبیل را به حرکت درآورد و جلوی یک بستنی فروشی نگه داشت. 

 

برچسب‌ها: یا معین الضعفاء
[ دو شنبه 9 بهمن 1396 ] [ 11:42 ] [ مریم محمدی ] [ ]

 

به مجلس عزای حسینی خوش آمدید

ماه محرم و صفر برای مسلمانان و به‌خصوص شیعیان تداعی‌کننده‌ عزا و ماتم و مصیبت است و عزاداری در این دو ماه به رسم و سنتی جدایی‌ناپذیر برای محبان اهل‌بیت(ع) تبدیل شده است؛ هنوز هم پس از گذشت حدود 1400 سال از شهادت امام حسین (ع) و یارانش در سال 61 هجری- قمری در واقعه عاشورا، مصیبت و غم و ماتم این مظلومیت زنده و تازه است.

1396/7/13 پنجشنبه
 
 
 

پیش از واقعه عاشورا نیز روایت‌هایی از عزاداری‌های اهل بیت(ع) و پیامبر اکرم(ص) در تاریخ بیان شده است اما با شهادت امام حسین (ع) عزاداری وارد مرحله‌ای جدید شد.
حضرت رضا(ع) در روایتی به ریان ابن شبیب  فرمودند: ابن شبیب، اگر برای چیزی گریه‌ات گرفت برای حسین بن علی (ع) گریه کن.... و اگر برای حسین (ع) گریه کردی آن‌قدر که اشک‌هایت بر گونه‌ات جاری شد، خداوند تمام گناهانی که مرتکب شده‌ای، کوچک یا بزرگ، کم یا زیاد، را می‌آمرزد.
از اولین شب و روزهای محرم تاکنون که در ایام دهه دوم محرم هستیم تمام شهر رنگ و بوی عزا دارد، به هر کوچه و خیابان که سر بزنی پرچم سیاه‌ای به نشانه ایام عزاداری بر افراشته است.
در این بین رنگ و بوی ماتم و عزاداری و سوگواری در حرم مطهر رضوی شاید بیشتر از هر جای دیگری مشهود باشد، از برافراشته بودن پرچم سیاه برفرا گنبد تا پوشش سیاه رنگ که بر روی ضریح مطهر است و در و دیوارهایی که بر روی آن پارچه‌های سیاه رنگ زده‌اند همگی تو را به سوگ عظیم می‌کشاند.

روضه‌خوانی در حرم
از شب اول محرم تاکنون ویژه برنامه‌های عزاداری و سوگواری و قرائت زیارت عاشورا چندین نوبت در اماکن متبرکه رضوی همچون رواق‌های امام خمینی(ره)، دارالحجه، حضرت زهرا(س)، حضرت معصومه(س)، دارالرحمه، دارالمرحمه، دارالهدایه و.... با حضور زائران عزاداری که برای عرض تسلیت به محضر صاحب عزا به حرم مطهر رضوی مشرف می‌شوند، در حال برگزاری است.
با ابتکار معاونت تبلیغات و ارتباطات اسلامی آستان قدس رضوی امسال، برای دومین سال متوالی این روزها در ساعات مختلف شبانه‌روز مجلس عزای حسینی در شبستان معارف حسینی حرم مطهر رضوی در حال برگزاری است.

شبستان روضه
یکی از اماکنی که در این ایام میزبان عزاداران و گریه‌کنان اباعبدالله(ع) است، شبستان معارف حسینی یا همان شبستان گرم مسجد جامع گوهرشاد است.
شبستان گرم مسجد گوهرشاد که حالا به عنوان شبستان معارف حسینی یا همان شبستان روضه شناخته می‌شود، در ضلع شرقی مسجد گوهرشاد بین ایوان شرقی و ضلع شمالی مسجد واقع شده که حاشیه شمالی این شبستان مسیر ارتباطی میان مسجد و رواق متصل به صحن آزادی است.
این شبستان به خاطر همجواری نزدیک با روضه منوره از قداست ویژه‌ای برخوردار است و از قدیم جلسات تفسیر قرآن و اقامه نمازهای جماعت به صورت مرتب و روزانه در آن انجام می‌گرفته است.
معاونت تبلیغات آستان قدس رضوی بنا به توصیه تولیت آستان قدس رضوی حجت‌الاسلام و المسلمین سیدابراهیم رئیسی دو سالی است که در ایام محرم ویژه برنامه‌های عزاداری و روضه‌خوانی را در این مکان برگزا می‌کند. این برنامه‌ها در دهه اول محرم از بعد از نماز صبح شروع می‌شد و تا نزدیکی‌های نیمه‌های شب ادامه داشت و عموم زائران در هر ساعات از شبانه‌روز که وارد حرم مطهر می‌شدند، می‌توانستند در مجلس روضه اباعبدالله الحسین(ع) شرکت کنند.
با شروع دهه دوم محرم برنامه عزاداری و سوگواری این شبستان تغییر پیدا کرده و هر روز بعد از نماز صبح و قبل و بعد از نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشاء مراسم روضه‌خوانی و ذکر مصیبت در این مکان در حال برگزاری است.
در این شبستان علاوه بر برگزاری جسلسات سخنرانی معارف حسینی توسط سخنرانان و خطباء، زیارت عاشورا نیز قرائت می‌شود.


برچسب‌ها: یا معین الضعفاء
[ شنبه 15 مهر 1396 ] [ 10:35 ] [ مریم محمدی ] [ ]

 

همزمان با دهه دوم ماه محرم صورت می‌گیرد؛

تشرف سالمندان و نیازمندان به بارگاه منور رضوی در قالب طرح «یا معین الضعفاء»

همزمان با ایام سوگواری سید و سالار شهیدان حضرت ابا عیدالله الحسین(ع) و دهه دوم ماه محرم الحرام، سالمندان و نیازمندان در قالب طرح «یا معین الضعفاء» به بارگاه منور رضوی مشرف می‌شوند.

1396/7/13 پنجشنبه
 
 
 

به گزارش آستان نیوز، کاروان‌های زیارتی ویژه تشرف سالمندان و نیازمندان، از تاریخ 13 تا 20 مهرماه سال جاری از شهرستان‌های کاشمر، فاروج، بردسکن و افراد ناتوان و نیازمند شهر مقدس مشهد به پابوسی حضرت رضا(ع) مشرف می شوند.
مخاطبان این برنامه افراد تحت پوشش کمیته امداد امام خمینی(ره)، بهزیستی و بیماران خاص هستند که علاوه بر اجرای برنامه‌های فرهنگی در 3 وعده صبحانه، نهار و شام از آنان پذیرایی به عمل می‌آید.
زائرانی از اقشار آسیب پذیر جامعه که امکان حضور و تشرف به بارگاه منور رضوی را ندارند، در قالب این طرح، میهمان حضرت رضا(ع) شده و پس از قرائت زیارت امام رضا(ع) و مدیحه سرایی مداحان اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) در میهمانسرای حضرت پذیرایی می‌شوند.
این طرح یکی از برنامه‌های معاونت اماکن متبرکه و امور زائران آستان قدس رضوی است. متولی اجرای این طرح اداره امداد و تسهیلات آستان قدس رضوی است. از این رو برای زائرانی که دراین طرح به آن‌ها یاری داده می‌شود، برنامه‌های فرهنگی ویژه‎ای تدارک دیده است. اهدای بسته‌های متبرک به این گروه از زائران از دیگر برنامه‌های اجرایی این طرح است.
 تشرف کاروان‌های زیارتی در قالب طرح «یا معین الضعفا» به همت خادمان بخش امداد اداره‌ امداد و تسهیلات زائران و با همکاری بخش صندلی چرخ‌دار، اداره‌ دربانان، اداره‌ انتظامات و اداره‌ نقلیه‌ حرم مطهر صورت می‌گیرد.
 


برچسب‌ها: یا معین الضعفاء
[ شنبه 15 مهر 1396 ] [ 10:33 ] [ مریم محمدی ] [ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 27 صفحه بعد
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.... السلام علیک یا سلطان خراسان... آن دل كه به ياد تو نباشد، دل نيست قلبى كه به عشقت نتپد جز گِل نيست آن كس كه ندارد به سر كوى توراه، از زندگى بى ثمرش حاصل نيست.. یا امام رضا مددی......................
نويسندگان
لینک های مفید
لینک های مفید
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





Alternative content



حذف لینک مخفی ما حرام بوده و عواقب اخروی خواهد داشت

 السلام علیک یا سلطان خراسان

http://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1392/3/23/1213017_607.mp3&autostart=1&autoreplay=0&showtime=1&volume=70&volumecolor=0xD4D40D&equalizercolor=0x000000&theme=violet" />

❊✺ (کد صوتی ولادت امام رضا(ع ✺❊

ذکر روزهای هفته
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت

کد تقویم

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج